دهقان و ارباب
دهقان پیر با ناله میگفت:
ارباب! آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی نمیدانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است؟! دخترم همه چیز را دوتا میبیند!
ارباب پرخاش کرد که: بدبخت! چهل سال است نان مرا زهرمار میکنی! مگر کور هستی، نمیبینی که چشم دختر من هم چپ است؟!
دهقان گفت: چرا ارباب میبینم اما چیزی که هست!!!!
دختر شما همهی این خوشبختیها را "دو تا" میبیند .
ولی دختر من ، این همه بدبختی را .
داستان زیبا و شیرین و پند آموز منطق و احتمال!
ارباب ,دهقان ,دختر ,میبیند ,دوتا ,دخترم ,این همه ,دختر من ,دهقان و ,و ارباب ,هم چپ
درباره این سایت